درخشش ابدی ذهن یک برف !!!



امروز که از چند روز میگذره که از سرکار اومدم بیرون، به خودم گفتم بشینم بنویسم، ببینم از دنیا چی میخوام

به کدومش میتونم برسم و به کدوم نمیتونم

بعد شروع کنم توی مسیر رسیدن به آرزوم حرکت کنم

که هی اینجوری نرم توی ی مسیر و بعدش ببینم چیزی نیست که میخوام

حالا اگه بتونم بفهمم چی میخوام خودش خیلیههههه یعنی خیلی 

اول از همه ی خونه که اندازه اش خیلی اهمیتی نداره

ولی ی جای خوش آب و هوا باشه

آروم و به دور از همسایه های فضول

دور از خانواده

البته رفاه داشته باشه، یعنی آب و برق و گاز داشته باشه، وسیله گرمایش و سرمایش داشته باشه

مال خودم باشه

امکان نگه داری حیوان خونگی رو داشته باشه

 

دوم

حیوان خانگی میخوام

سگ یا گربه ، یا هر دو

 

اگر این دو تا رو داشته باشم، آزادی دارم و فکر کنم حس آرامش هم داشته باشم

حالا باید فکر کنم ببینم با این درآمدی که دارم، میتونم به این اهداف برسم یا نه

به اینکه اونجایی که میخام خوش آب و هوا باشه و دنج و راحت کجا میتونه باشه

 

حالا اگر من ، بخوام از همه چی دل بکنم و برم ی جای آروم دیگه نیازی به ارتباطات کاریم ندارم

پس میتونم خطمو عوض کنم

اگر خطمو عوض کنم، دیگه هم همسرسابق دسترسی بهم نداره که بخواد با پیامی اختلالی تو حالم ایجاد کنه

 

پس قرار شد از اینجا شروع کنم

برم ببینم کجا میتونم برم زندگی کنم که هم امن باشه، هم راحت 

دیگه دنبال بهونه هم نمیگردم، به خانواده میگم که باید برم

شاید حالم بهتر شه، شایدم نه

ولی باید امتحان کنم

خطم رو هم عوض میکنم

از این خونه میرم

هرچی وسیله هم دارم ، میفروشم ، عوض میکنم، هرچی

ولی میرم جایی که آرزوشو داشتم همیشه

بدون نگرانی از آینده ای که شاید هرگز بهش نرسم

این رویای منه

تا کی قراره نگران پیری باشم

بالاخره ی چیزی میشه دیگه

من میتونم درآمد داشته باشم

هروقت که بخوام

نه زیاد، ولی در حد برطرف کردن احتیاجاتم هست

فقط باید خودمو زندگیمو به دست بگیرم

این همون چیزیه که میخوام و لازمش دارم

همه چیزی که میخوام همینه

تا کی به خودم مهلت میدم؟ تا عید خوبه؟ شش ماه 

 


نمیدونم دوباره از فرط تنهایی یا هر چیز دیگه ، یاد اینجا افتادم 

حتی نام کاربری و رمز عبورم رو هم یادم نبود

حتی اسم وبلاگمم نمیدونستم 

و اینجوریه که فراموش میشن خیلی چیزا

خیلی وقته گذشته از 24 آبان 95 

یکسال و نه ماه 

و تموم شده است دیگه 

زخمی نیستم ولی زخم خورده ام 

جای زخم هست 

زندگی این روزهام بهتره؟!

نمیدونم

تقریبا هیچوقت از زندگیم راضی نبودم

و احتمالا هیچوقت هم نخواهم بود

ولی از قبل بهتره ؟!

نمیدونم 

حالم بهتره؟

نه 

حالم خوب نیست 

بازم حالم خوب خواهد شد؟

اصلا هیچوقت حالم خوب بوده؟

نمیدونم ، ولی ی خاطره های محوی هست از روزایی که میخندیدم 

وقتی میخندیدم از ته دل میخندیدم؟

آره ، حداقل عمقش بیشتر از حالا بود

آخرین باری که خوشحال بودم کی بود؟

اصلا یادم نمیاد اصلاااا

آخرین باری که .

نمیدونم

نمیدونم

 نمیدونم

کاش حالم خوب باشه 

کاش حداقل چند روز بشه که دغدغه ای نداشته باشم

بخندم 

رها باشم از همه چیز و همه کس 

خسته ام 

خیلی خسته ام

دیگه هیچ حسی برای ادامه نیست 

خیلی وقته که نیست


پ.ن : 

دلم میخواست وقتی اینجا رو باز میکنم حداقل چندتا پیام داشته باشم ، ولی هیچی نبود

 پ.ن : 

دلم میخواد ی دوستی داشته باشم ، یکی که حالش از خودم بهتر باشه ، حالمو خوب کنه

همه ی دوستام از خودم افسرده ترن انگار ، همه آدمای اطرافم بدبختر از من ! 

ی وقتایی فکر میکنم همه ی دنیا اینجوریه ؟!

پ.ن:

پس کی تموم میشه این بازیه مسخره ی زندگی؟


پ.ن: هربار گیر ی آدم مزخرف تر از قبلی می افتم ، آدمای خوب کجان؟



یکی از موقعیت هایی که بهش فکر میکنم اینکه 

یه گلوله شلیک کنم به مغزم

مغزم از جمجمه ام بریزه بیرون

اونوقت از این همه فکر راحت میشم

سبک میشم 

 آرامش عجیبی حس میکنم 

:)

 در ادامه: 

بازم عکس های قدیم رو دیدم

از اینکه کنارش ایستادم حالم بد میشه

از نگاه کردن به چهره اش بیزارم

چقدر احساسات آدم میتونه تغییرکنه


در ادامه 2:

این روزا نمیدونم دارم چیکار میکنم

هر چیزی رو دارم تجربه میکنم

امیدوارم راهمو پیدا کنم

بهترین راه رو


در ادامه3:

لوسی اومد و دوباره رفت

به اصرار مامان

حالا نزدیک به یک هفته اس که رفته و من دوباره ناراحتم

چقدر حضورش برام خوبه 

گربه دوای افسردگیه اگه مامان ها بذارن!


حالت بده ؟ 

امیدوارم این حال بدت تمومی نداشته باشه

امیدوارم عذاب وجدان تا آخر عمر دست از سرت برنداره توی تمام لحظات ، یادت بیفته با عزیزترین فرد زندگیت (بقول خودت)چیکار کردی؟!

امیدوارم ی پشیمونی بی انتها رو هر لحظه و هرلحظه تجربه کنی 

مثل من !!

مثل هر روز من 

هر لحظه ی من 

حال بدم تمومی نداره 

عذاب وجدانی ندارم ، ولی پشیمونی؟؟

بی حد و اندازه پشیمونم برای انتخاب آدمی مثل تو 

چون میدونستم تو نمیتونی منو خوشبخت کنی 

میدونستم تو ضعیفی و کم میاری 

میدونستم و بازم باورت کردم 

میدونستم و بهت اجازه دادم وارد زندگیم بشی 

میدونستم و هرکاری میتونستم و نمیتونستم برات کردم 

و تو جوابمو چه جوری دادی؟

تو حتی نمیتونی میزان آسیبی که بهم زدی رو تصور کنی !!!!!

تو نمیتونی بفهمی که چطور هم گذشته منو خراب کردی ، هم آینده ام رو !

تو فقط چندسال زندگیمو ازم نگرفتی ، تمام سال های پیش روی زندگیمو هم گرفتی !

مگه من دیگه میتونم به کسی اعتماد کنم؟

مگه من دیگه میتونم دوست داشتن کسیو باور کنم؟

مگه میتونم کسیو دوست داشته باشم؟

مگه من همون آدم پاک قبلی میشم؟

مگه حافظه ی من پاک میشه؟

مگه یادم میره باهام چیکار کردی تو اوج اعتمادم؟

مگه میتونی برگردونی بهم چیزایی رو که ازم گرفتی؟

مگه میتونی بهم بگی همونی که بودی بمون ؟

این چیزی که من الان هستم،‌این آدمی که هیچی براش مهم نیست رو تو ساختی 

با خیانت هات !

با وقاحتت !

حالت بده؟

کاش هیچوقت خوب نشی، چون استحقاقشو نداری!

توی حال خوب بودن رو بلد نبودی. پس از حال بدت لذت ببر !

تو پیش من بودی و دلت با دیگران بود 

حالا با دیگرانی و دلت با منه؟هه

این عادت تواه

ولی من مثل اون دیگران نیستم که تو رو اینجوری بپذیرم

تو تمام و کمالت هم برای من کم بود،‌چه برسه به اینجوریت!

خوش باش با حال بدت که لیاقت بیش از این رو نداشتی ثابت کردی

یاد لحظاتی می افتم که من بهت اعتماد داشتم و تو در حال سواستفاده بودی 

حالم از خودم،‌از حماقتم بهم میخوره

رنج بکش چون رنجی رو به من و خانواده ام تحمیل کردی که حقمون نبود

این رنج هام با هیچ پولی جبران نمیشه حتی یک لحظه ی حال بدم با سهمی که تو از زندگی بهم دادی که نصف مهریه ام هم نبود، جبران نمیشه . خودت رو گول نزن .

خودت رو نبخش چون کارهات قابل بخشش نبودن 

چون نخواستی که ببخشمت

چون حتی نفهمیدی چه ضربه ای بهم زدی 

با چه شدتی ،‌با چه عمقی 

خودت رو نبخش ، چون نبخشیدمت

چون نمیبخشمت

خائن رو نباید بخشید

امروز خوندم که تلاش برای تغییر یک احمق،‌فقط اثبات حماقت خودتونه

و من سالها داشتم حماقتم رو اثبات میکردم 

و تو بهم اثبات کردی که چه احمق بودم 

چه جوری روت میشه که بهم بگی حالت بده؟!






نمیدونم چی شد که یادش افتادم یاد اون روزا

دو سه ماه از نامزدیمون گذشته بود و باهاش رفته بودم کیش خونشون توی سوئیت پایین بودیم ماه رمضون

مرد من بود اونموقع سرکار میرفت بندرگاهلباساش رو با دست براش میشستم و لذت میبردم از اینکار!!!!

بعد برگشت برای خواهرم تعریف کردم که چقدر عاشقشم حتی در این حد که از شستن لباساش لذت ببرم

و همین مرد من تبدیل شد به مرد دیگری یا مرد دیگران

فکر نکنم این چیزا رو یادش بیاد

فکرنکنم کسی براش اینکارا رو بکنه

فکر نکنم خودمم دیگه برای کسی اینکار رو بکنم

یا حداقل دیگه لذت نخواهم برد

دیگه از عاشق شدن لذت نخواهم برد و این خیانتیست که در حق من کرده

با یاد حال اون روزهام فقط لبخند به لبم میاد

کم سن بودم و. عاشق و حتی فکر این روزها رو هم نمیکردم

فرداها چه اتفاقاتی خواهد افتاد که این روزها حتی فکرش رو هم نمیکنمنمیدونم

دلم میخواد فکر کنم اتفاقات بد زندگیم تموم شدن و بقیه زندگیم قراره اتفاقات خوب بیفته

شب قدره

از خدا بجز همه آرزوهای عام برای خودم اتفاقات خوب و سرشار از شادی میخوام از خدا براش ندامت بی پایان میخوام

خدایا کاری کن دل قرار بگیرد

خدایا خسته ایم دلگشاتر از تو کیست؟!

خدایا گفتی دل شکسته باید آورد دل از این شکسته تر میخواهی؟!




حالا بعد از گذشت حدود 7 ماه

ی روزایی خوبم ، اصلا تو کل روز و شب شاید فقط چند لحظه یادش بیفتم

ی روزایی نه ، با یادش بیدار میشم و با یادش می خوابم ، نه با یادش 

با خاطراتم

خوب یا بد

میگذره بهرحال

کار هم تمومه فعلا

بقیه هم هستن ولی بی فایده ان همشون 

کتاب خوندم بعد از مدتها 

چیزهای تیز جنایی ، تقریبا خوب 

من پیش از تو رو هم خوندم ، از سر بیکاری رمان معمولی عاشقانه ، هیچ چیز خاصی نداشت که جلبت کنه و چیز آزاردهنده ای هم نداشت که از خوندن منصرفت کنه ، ی معمولیِ تمام عیار 

فیلم دیدم ، خشکسالی و دروغ جامعه امروز ما

هفت ماهگی بازم جامعه

نیمه شب اتفاق افتاد شاید ساده بود ولی خوش ساخت تر


تو فکرشم که درس بخونم ، بواسطه درس استقلالم رو پیدا کنم 

شایدم ی راه فرار ، ی جای دور از همه 

میدونم پشیمون میشم از دوری ، ولی الان دلم میخواد که کسی نباشه 

باید بدونم چی بخونم .

ماشین 1





غروب پنجشنبه ها سختتر از همه روزهای دیگه میگذره

شاید بخاطر عادت شبگردی پنجشنبه هامون

شاید بخاطر اینکه همه این تمام شدن ها ، از یک پنجشنبه شروع شد

حالم خوب نیست وقتی پنجشنبه ها تاریک میشه

چطوری دلت اومد با من و زندگیمون اینکار رو بکنی؟؟!!

به چه قیمتی؟؟!!

فقط دلم میخواد حال توام بد باشه ، همین.

نمیخوام فکر کنم تو خوشی و من ناخوش

چون حق من نیست این ناخوشی و حق تو نیست اون خوشی.

کاش خوش نباشی ، بعد از من هیچوقت!!!

کاش خاطره ها نذارن خوش باشی ، هرچند تو حافظه خوبی نداشتی هیچوقت!

چیکار کردی با زندگیمون که به سختی ساختیمش؟؟!!

از زیر هر مشکلی ، به سختی رد شدیم ، چی بود این طوفان که خونمون رو نابود کرد؟؟!

از کجا اومد یهو که من اصلا نفهمیدم کجام و یهو دیدم تنهام ؟!

کاش بفهمی چیکار کردی با من !!

کاش بفهمی

کاش

خدایا حالم رو خوب کن




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

انتخاب من التماس به خدا یونیتی کار دبیرستان هوشمند نخبگان برتر تبریز بازرگانی پرشین پیشرانه Irma کالا دندانپزشکی شماره دوست پسر درگز